سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

داستان مداد


پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .

صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .

صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.

صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .

صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .


[ شنبه 91/6/18 ] [ 3:50 عصر ] [ م حجت ]

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی.
    


[ جمعه 91/6/10 ] [ 10:53 صبح ] [ م حجت ]

امتداد ندای ابراهیم، ای که بر دوش خود تبر داری

تو دعا کن برای آمدنت، چه امیدی به این بشر داری؟

حرف‌های نگفته مدت‌هاست، روی لب‌هایمان کپک زده است

چه بگویم به محضرت آقا، تو که از حال ما خبر داری

اعتراضی دوباره می‌شنوی، اعتراضی نمی‌کنی اما

با وجود همه بدی‌هامان، همه را زیر بال و پر داری

تو شبیه هلال ماه نویی، نه! تو کامل‌تری از این تشبیه

تو که خورشید پشت ابری، نه! نور و گرمای بیش‌تر داری

خوش به حال کسی که چشمش را، وقف باران انتظارت کرد

به خدا حاضرم قسم بخورم، تو به این ندبه‌ها نظر داری

تو همین جمعه خواستی برسی، تو همین جمعه، آه اما نه

که خدا گفت: «صبر کن مهدی، سیصدوسیزده نفر داری؟»


[ شنبه 91/6/4 ] [ 12:28 عصر ] [ م حجت ]

 

ای وای زان کـه یـاد تـوازیـاد رفته است

گویـا که قصـه فــرج  از یاد رفته است

چون جمعه می شودبه دعادست برکشـیم

تا جمعه ای دگر غمت از یاد رفته است

انگــار مـا بــدون حضــور تــو راحـتـیـم

خاکم به سرکه یاد تو بر باد رفته است

آلـوده دامنـیـم  و سـیه  روزگـار مـاسـت

 بیــداد گشتـه حاکـم  و فـریاد رفته است

شعر از جواد معینی زاده 

 

 


[ پنج شنبه 91/6/2 ] [ 9:57 صبح ] [ م حجت ]

چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به مابرکت بده چرا که مادیروز وقت نکردیم ازاو تشکرکنیم.

                                                     **********

چی می شد اگه خدا فردا دیگه ماراهدایت نمی کردچون امروز اطاعتش نکردیم.

                                                    **********

چی می شد اگه خدا امروز با ماهمراه نبودچراکه امروز قادر به درکش نبودیم.

                                                    **********

چی می شد اگه ما دیگه هرگز شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم. 

                                                    **********

چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از مادریغ می کردچرا که ازمحبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم.

                                                   **********

چی می شد اگه خدا فردا کتاب مقدسش را از ما می گرفت چراکه امروز فرصت نکردیم آن را بخوانیم.

                                                   **********

چی می شد اگه خدا در خانه اش رامی بست چون ما در قلب های خود را بسته ایم.

                                                   **********

چی می شد اگه خدا امروز به حرف هایمان گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم.

                                                   **********

چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم.

                                                   **********

چی می شد اگه ما از این مطالب به سادگی بگذریم؟

 


[ پنج شنبه 91/6/2 ] [ 9:50 صبح ] [ م حجت ]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب