سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

دوستان خدا ، تمام دلخوشی من ، به نام های شماست ، نه از رفتارتان چیزی در من است نه از باورهاتان . از آن یقین عمیقی که شما را استوانه های زمین میکند در من اثری حتی نیست . تمام رابطه من باشما به اسمهاتان بند است .
حال من ، مثل غاری است که قبلا دهانه ای به روشنایی داشته ، دهانه ای که از آن نور و گرما میریخته تو و لجن دیواره ها و کپک زمین را می خشکانده است . ولی حالا سنگهای خود ساخه ام تمام مسیر عبور نور را بسته اند ، شده ام غار بی منفذ . و البته غار بی منفذ که اسمش غار نیست ، شکافی توی زمین است ، هیچ کس هم نمی فهمد که روزی غار بوده ، چون حالا مدفون زیر سنگهاست . تنها فرقی که بین من با خاک و سنگ اطرفم مانده ، این است که پیش از بسته شدن دهانه ی روشناییم ، کسی نام های شما را انگار در من فریاد کرده است . فریاد کرده : « محمد صل الله علیه و آله » ، « علی علیه السلام » ، « فاطمه علیهاالسلام » ، « صادق علیه السلام » و ...الان من مسدود شده ام ولی نه که غار بوده ام هنوز این نام ها در من تکرار می شود پژواک اسمها لای دیواره ها و سنگهام مانده ، تنها بارقه ی امیدی که حالا هست همین است که رهگذری از این جا بگذرد و پژواک این نام ها را از زیر صخره ها بشنود ، سنگها را بزند کنار و باز مرا به روشنایی برساند .تمام دلخوشی من ، به پژواک نام های شماست ، چه شیرین است نامهاتان . ( فما احلی اسماءکم ؛ زیارت جامعه کبیره )

دکتر فاطمه شهیدی 


[ یکشنبه 91/11/1 ] [ 3:52 عصر ] [ م حجت ]

زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام ) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو
ظالم است یا عادل؟ داوود (علیه السلام ) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم
نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى
کنى؟ زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم، ریسندگى مى کنم ،
دیروزشال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم،
تا بفروشم، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم، ناگهان پرنده اى آمد و آن
پارچه را از دستم ربود و برد، و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش
کودکانم را تامین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به
خانه را داد، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (علیه السلام ) آمدند، و هر
کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها
را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (علیه السلام ) از آن ها پرسید: علت این که
شما دست جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید، و نزدیک بود
غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته
ای سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن ،
موردآسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و
به ساحل رسیدیم ، و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد
دینار، بپردازیم ، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به
حضورت آورده ایم ، تا هر که را بخواهى، به او صدقه بدهى.
حضرت داوود (علیه السلام ) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا
براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس ‍ هزار دینار را به
آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال
و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.



[ جمعه 91/8/19 ] [ 4:27 عصر ] [ م حجت ]

بازهم مهربان خدایی که برای بیداری بندگانش انتظار می کشد ،درهای رحمتش را گشوده است .

برای همه آنها که رجب بیدارشان نکرد ، آنها که ایام البیض رجب را از کف دادند ...

آنها که مناجات شعباینه عاشقشان نکرد ....

آنها که 30 روز ضیافت الهی آشنای صاحبخانه شان نکرد ...

آنها که شبهای قدر را باختند ....

آنها که .........

باران رحمت خدا درعرفه می بارد وخدا میداند روسیاهی چون من می تواند از آن بهره گیرد یا بازهم .......وااااای

کاش کسی دست دلم را بگیرد ...کاش .......یعنی چی؟

راستی آیا امیدی هست که عرفه ای دیگر راهم دریابیم ؟یا سالهای بعد درحسرت این روز خواهیم سوخت و....گریه‌آور


[ سه شنبه 91/8/2 ] [ 5:58 عصر ] [ م حجت ]

امام صادق علیه السلام فرمود:

به درستى که (گاه باشد) بین آدمى و بهشت به خاطر گناهان زیادش فاصله اى بیش از فاصله زمین تا عرش باشد پس چنین کسى را چاره اى نیست جز اینکه از خوف خداى عزوجل بگرید و بر گناهان خویش اشک ندامت بریزد

تا فاصله او و بهشت نزدیکتر از فاصله پلک چشم تا مردمک چشم شود


[ شنبه 91/7/29 ] [ 4:52 عصر ] [ م حجت ]

در نزدیکی منزل ایشان در خیابان امیرکبیر، دکتری بود به نام ایوب که برای دخترانش معلم موسیقی آورده بود و صدای موسیقی بلند بود، به گونه‌ای که از صدای آن همسایه‌ها ناراحت بودند. ایشان برای دکتر پیغام فرستاد و از او خواست که از این کار دست بردارد، اما دکتر جواب داده بود که من این کار را ترک نمی‌کنم و شما هر اقدامی که می‌خواهید بکنید.

مرحوم شاه آبادی تا روز جمعه صبر کردند و آن‌گاه در جلسه روز جمعه که در مسجد شاه سابق تشکیل شده بود، به مردم گفتند خوب است از این به بعد هر کس از این خیابان عبور می‌کند چون به مطب دکتر رسید، داخل مطب شده و سلام کند و آن‌گاه با خوشرویی از او بخواهد که آن عمل خلاف را ترک کند.

از آن پس هر کس از جلوی مطب عبور می کرد برای انجام وظیفه شرعی خود، داخل مطب می‌شد و سلام کرده و موضوع را با زبان خوش در میان می‌گذاشت و خارج می‌شد. چند روز به این منوال گذشت و دکتر هر روز با صدها مراجعه کننده مواجه می‌شد که همگی یک مطلب را به او تذکر می‌دادند. وی دید اگر بخواهد به لجاجت خود ادامه دهد نه تنها باید مطب خود را تعطیل کند بلکه مجبور است از آن خیابان هم کوچ کند. از این رو دست از ایجاد مزاحمت برداشته، جلسه آموزش موسیقی دخترانش را تعطیل کرد.

آیت الله شاه آبادی در یکی از روزها که به طرف مسجد می‌رفت دکتر ایوب را دید که به طرف او می‌آید، وقتی دکتر نزدیک شد، از شدت خنده نمی‌توانست سلام کند و بالاخره پس از احوالپرسی گفت: «آقای شاه‌آبادی با قدرت ملت کار را تمام کردی و من گمان می‌کردم شما به مراجع قانونی و محاکم قضایی مراجعه می‌کنید که من به سادگی می‌توانستم جواب آن‌ها را بدهم و هرگز درباره این روش مردمی نیاندیشیده بودم


[ دوشنبه 91/7/17 ] [ 6:47 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب