نگاه هشتم |
علامه طباطبایى اهل مراقبه بود، یک وقت خدمت آن بزرگوار رسیدیم که دستور العملى به ما بدهد فرمود:مراقبه و محاسبه این حالت را، شخص سالک باید از ابتداى سیر و سلوک تا انتهاء ملتزم باشد.فرمود آخر شب ، قبل از خواب اعمالى را که در روز انجام داده اید بررسى کنید. هر یک از اعمالتان که خوب بود خدا را براى آن حمد و سپاس گویید و توفیق انجام بهتر آن را در روز بعد از خداوند مسالت کنید. اگر خداى ناکرده تقصیر و یا خطایى مرتکب شده بودید، فورا توبه کنید و تصمیم بگیرید که دیگر آن را انجام ندهید. اگر دیدید خلاف هاى شما متعدد است تصمیم بگیرید فردا آن را کم کنید. خلاصه فرمود: مراقبه و محاسبه باید همیشه باشد. حتى در این اواخر که نمى توانست درست حرف بزند یکى از رفقاء از ایشان خواسته بود توصیه هایى بفرمایید باز فرمود:مراقبه ، محاسبه . [ سه شنبه 90/8/3 ] [ 3:39 عصر ] [ م حجت ]
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد… از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم. قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم… قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم. وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد. راست ی آیا این حال خیلی از عهد های ما با خدا نیست ؟؟؟؟
[ دوشنبه 90/8/2 ] [ 8:12 عصر ] [ م حجت ]
[ پنج شنبه 90/7/28 ] [ 9:18 صبح ] [ م حجت ]
چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به مابرکت بده چرا که مادیروز وقت نکردیم ازاو تشکرکنیم. چی می شد اگه خدا فردا دیگه ماراهدایت نمی کردچون امروز اطاعتش نکردیم. چی میشد اگه خدا امروز با ماهمراه نبودچراکه امروز قادر به درکش نبودیم. چی می شد اگه ما دیگه هرگز شکوفا شدن گلی را نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم. چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از مادریغ می کردچرا که ازمحبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم. چی می شد اگه خدا فردا کتاب مقدسش را از ما می گرفت چراکه امروز فرصت نکردیم آن را بخوانیم. چی می شد اگه خدا در خانه اش رامی بست چون ما در قلب های خود را بسته ایم. چی می شد اگه خدا امروز به حرف هایمان گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم. چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم. چی می شد اگه ما از این مطالب به سادگی بگذریم؟
[ چهارشنبه 90/7/27 ] [ 7:41 عصر ] [ م حجت ]
روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از راهى عبور مى کرد. در راه شیطان را دید که خیلى ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتاده اى؟ گفت: یا رسول الله از دست امت تو رنج مى برم و در زحمت بسیار هستم . پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کرده اند ؟ گفت: یا رسول الله، امت شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم .اول این که هر وقت به هم مى رسند سلام مى کنند. دوم این که با هم مصافحه - دست دادن- مى کنند. سوم آن که ، هر کارى را که مى خواهند انجام دهند «ان شاء الله» مى گویند ، چهارم از این خصلت ها آن است که استغفار از گناهان مى کنند ، پنجم این که تا نام شما را مى شنوند صلوات مى فرستند و ششم آن که ابتداى هر کارى «بسم الله الرحمن الرحیم» مى گویند. [ سه شنبه 90/7/26 ] [ 6:2 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |