نگاه هشتم |
سیف بن الحارث، مالک بن عبدالله: این دو برادر مادرى به همراه غلامشان شبیب روز عاشورا هنگامى که امام حسین علیهالسلام را در آن حال مشاهده کردند، گریه کنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند. امام علیهالسلام به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مىگریید؟! به خدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد. گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمىگرییم بلکه گریه مىکنیم براى این که شما را در محاصره این گروه مىبینیم و قدرت نداریم تا به چیزى بیش از جانمان از تو حمایت کنیم! امام علیهالسلام فرمود: خدا شما را به خاطر این همراهى و یارى، بهترین پاداشى که به متقین مىدهد، عطا نماید. این دو برادر ایستاده بودند و حنظلة بن اسعد مردم کوفه را موعظه مىنمود و مبارزه کرد تا به شهادت رسید، آنگاه این دو برادر به سوى سپاه کوفه حرکت کرده و روى به امام حسین علیهالسلام نموده گفتند: السلام علیک یابن رسول الله! امام علیهالسلام فرمود: رحمت و سلام و برکات خدا بر شما باد. پس در حالى که هماهنگ مبارزه مىکردند و یکى از دنبال دیگرى بود، هر دو به فیض شهادت نائل آمدند. [ دوشنبه 89/10/13 ] [ 7:17 عصر ] [ م حجت ]
[ شنبه 89/10/11 ] [ 9:19 عصر ] [ م حجت ]
[ جمعه 89/10/10 ] [ 7:29 عصر ] [ م حجت ]
از اصحاب ائمه معصومین و از چهره های برجسته و سران شیعه در کوفه و رهبر نهضت «توابین» در خونخواهی حسین بن علی علیه السلام. نامش در جاهلیت "یسار" بود ولی بعد از اسلام، پیغمبر اکرم، نام "سلیمان" بر او گذاشت و مکنی به "ابوالمطرف" است. از آنجا که حضور پیغمبر را درک کرده، از صحابه رسول خداست و از یاران امیرالمومنین علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام می باشد. [ پنج شنبه 89/10/9 ] [ 11:16 صبح ] [ م حجت ]
یزید بنمعاویه پسری داشت که در نظرش بسیار عزیز و محبوب بود، نام او را معاویه گذاشت و علاقه داشت به خوبی تربیت شود و به شایستگی مدارج کمال را بپیماید. موقعی که به سن تحصیلی رسید، معلّم لایق و بافضیلتی را به نام «عمر المقصوص» برای تعلیم و تربیت او برگزید و فرزند خود را به وی سپرد. عمر المقصوص از مردان باایمان و از دوستداران بابصیرت امیرمؤمنان (علیه السلام) در شام بود که در باطن از رفتار ظالمانة معاویهبنابیسفیان و فرزندش یزید سخت تنفر داشت. این معلّم شایسته در طول سالیانی که عهدهدار تعلیم و تربیت معاویةبنیزید بود، همة مبانی اسلامی و ایمانی را به وی آموخت و تمام وجودش را از اشعة فروزان تعالیم قرآن شریف روشن کرد و او را یک فرد معتقد به اسلام و عاشق اخلاق اهلبیت (علیهم السلام) بار آورد. این پسر در آغاز بهار جوانی و در حدود بیست سالگی بود که پدرش یزیدبنمعاویه به درک واصل شد. مردم بیدرنگ او را به جانشینی پدر برگزیدند و با وی در منصب خلافت بیعت کردند. بحبوحه بیست سالگی، دوران بروز تمایلات سوزان جوانی و پرشورترین ایّام زندگی است. در این سنین، شهوت جنسی به اوج خود میرسد؛ برتریطلبی و شهرتدوستی و علاقه به مال و مقام در نهاد آدمی به شدت بیدار میشود. در این سنین جوانان شیفتة دست یافتن به لذایذ زودگذر و شهوات فریبندة دنیوی هستند و در راه دستیابی زودهنگام به خواستههای درونی خویش ممکن است به صدها کار ناروا دست بزنند. جانشینی یزید و فرمانروایی بر یک کشور پهناور برای معاویه جوان بهترین وسیله ارضای خواستههای غریزیاش بود. جانشینی یزید میتوانست جوابگوی شهوت جنسی، جاهطلبی، ثروتدوستی و تمام خواهشهای سوزان جوانی باشد. معاویه فرزند یزید، اگر مانند پدر بندة هوای نفس خود میبود و از تربیت اسلامی بهرهای نمیداشت، قادر بود با بهرهگیری از کرسی خلافت تمام شهوات جوانی خویش را به هر صورتی که مایل باشد، اِعمال نماید، ولی معلّم دانا و لایقش در پرتو ایمان به خدا و تعالیم قرآن شریف، او را چنان با اراده و نیرومند و آزاده و مستقل بار آورده بود که مقام عظیم خلافت با تمام شکوه و جلالش نتوانست شخصیّت وی را در هم بشکند و او را اسیر شهوات و تمایلات نفسانیاش نماید. معاویهبنیزید چهل روز بر مسند خلافت نشست. در ظرف آن مدت کوتاه، کارهای ننگین و شرمآور دوران حکومت پدر و جدّ خود را به خوبی بررسی کرد و متوجّه شد که پدر و جدّش یزید و معاویه، برای چند سال حکومت چه جنایتهای عظیمی مرتکب شدند و چگونه با سیاهکاری های خود به مخالفت با خداوند بزرگ قیام کردند و صدمات غیرقابل جبرانی بر پیکر اسلام و مسلمین وارد آوردند. معاویه بنیزید بر سر یک دوراهی بسیار مهم و حساس قرار گرفته بود. باید تصمیم بگیرد و یکی از آن دو را اختیار کند، یا به زمامداری خود ادامه دهد و مانند پدر و جدّش به جنایتکاری و ناپاکی آلوده گردد و در ضمن، تمام شهوات و تمایلات نفسانی خویش را ارضا کند، یا مطیع اوامر الهی و پیرو حق و فضیلت باشد و به سرعت از ریاستی که مایة ننگ و گناهکاری است، کنارهگیری نماید و تمایلات ناروا و ضد انسانی خود را سرکوب نماید. سرانجام تصمیم گرفت و با نیروی ایمان و تربیتهای عمیق مذهبی که در ایّام کودکی و نوجوانی از استاد خود فراگرفته بود، بر هوای نفس خویش پیروز شد، از خلافت کنارهگیری کرد و در کمال صراحت و شجاعت به مقام و ریاستی که آلوده به انواع بدعتها و جنایتها بود، پشت پا زد. روزی که فرزند یزید خواست کنارهگیری خود را از مقام خلافت به اطلاع عموم برساند، در حضور تمام صاحب منصبان، رجال کشوری و عموم طبقات مردم بر منبر رفت، پس از حمد و سپاس خداوند و درود بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، سخن آغاز کرد و گفت: جدّ من، معاویةبنابیسفیان، در امر خلافت با کسی معارضه کرد که از تمام مردم برای آن مقام شایستهتر بود، سابقهاش در اسلام بیشتر و در شجاعت و علم از همه برتر بود، او پیش از همگان ایمان آورد و از همة مردم به پیغمبر نزدیکتر بود، او پسرعموی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، و همسر حضرت زهرا (سلام الله علیها) و پدر سبطین (علیهم السلام) است. جدّ من معاویه برای جنگ با او به پا خواست و شما نیز به جدّ من کمک رساندید تا کار خلافت بر وفق مرادش منظم شد... و آنگاه که اجلش فرارسید، تنها و حسرتزده در قبر خود آرمید و اینک در گرو اعمال ننگین و ستمکاریهای خویشتن است. پس از او خلافت به پدرم یزید منتقل شد. اوبه علت سوء رفتار و گناهکاری برای خلافت شایسته نبود، ولی خودسرانه بر مرکب هوای نفس سوار شد، کارهای ناپسند خویش را نیکو پنداشت، به حریم الهی تجاوز کرد و به فرزندان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، بزرگترین ستمها را روا داشت، ولی مدت حکومتش کوتاه بود، خیلی زود دوران زندگانیاش سپری شد و اینک او در گرو گناهان خویشتن و نتایج اعمال زشتش گریبانگیر گشته است. وقتی سخنان فرزند یزید به اینجا رسید، بغض، گلوگیر وی شد، مدّتی بلند بلند گریه کرد و آنگاه در میان بهت و حیرت حاضران و در مقابل چشمان خیرة مردمان گفت: مردم! من زنجیر گناهان شما را به دوش نمیگیرم و حلقة جرم شما را به گردن نمیافکنم. اینک خود دانید و حکومتی که انتخاب خواهید کرد... هم اینک من بیعت خود را از شما برداشتم و از خلافت کناره گرفتم. سخنان معاویةبنیزید در مجلس، طوفانی مهیب به پا کرد. همگی با شگفتی به یکدیگر نگاه میکردند. مروانبنحکم که پای منبر نشسته بود، به سخنان فرزند یزید اعتراض کرد. او با شدت و تندی به مروان گفت: از من دور شو، آیا به دین من از در خدعه و نیرنگ وارد میشوی؟ من شیرینی خلافت شما را نچشیدم تا تلخیهای مسؤولیت و گناهش را بنوشم. اگر خلافت مایة بهرهمندی و منفعت است، بدبختانه پدر من از آن جز گناه و ضرر، طرفی نبست، و اگر مایة تیرهروزی و بدبختی است، هر آنچه دامنگیر پدرم شد، کافی است. من خود را آلوده نخواهم کرد. مادرش که در پای منبر نشسته بود، گفت: «ای کاش لختة خونی بودی که هرگز به دنیا نیامده بودی!» معاویةبنیزید گفت: «مادر! چه خوش گفتی! ای کاش من لختة خونی بودم و به دنیا نیامده بودم، تا ننگ فرزندی یزید بر دلم نمانده بود». سپس از منبر به زیر آمد و وارد اتاقی شد و دیگر از آن بیرون نیامد تا بیمار شد و جان سپرد. بنیامیه که بر اثر این پیشامد با خطر بزرگی مواجه شده و در آستانة محرومیت از خلافت قرار گرفته بودند، سخت غضبآلود و خشمگین گشتند، سر وقت عمرالمقصوص، معلم بابصیرت معاویةبنیزید رفتند و به وی گفتند: «تو او را اینچنین تربیت کردی تا از خلافت منصرفش نمودی، تو دوستی علی (علیه السلام) را در نظر او جلوهگر ساختی، وادارش نمودی تا این نطق آتشین را ایراد نماید و ستمکاریهای بنیامیه را به زبان بیاورد». سپس او را گرفتند و گودالی کندند و زندهزنده دفنش نمودند. معاویه بن یزید با استمداد از نیروی ایمان، شخصیّتی را احراز کرد که توانست بر هوای نفس خود حاکم شود و در حرکتی بینظیر از بزرگترین مقامی که مستلزم گناهکاری و اعمال ضد انسانی بود چشم بپوشد و دامن انسانیت خویش را از جنایات فراموشنشدنی پدر و جدّ خویش پاک و مبرّا نگه دارد. زهی سعادت و فرجام خو [ سه شنبه 89/10/7 ] [ 6:38 عصر ] [ م حجت ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |