سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه هشتم

کتاب فیزیک در آغوش شهید!

در منطقه عملیاتی والفجر یک در فکه از دور پیکر شهیدی را دیدم که آرام روی زمین دراز کشیده وطاق باز خوابیده است سال 73 بود وده سال از شهادتش میگذشت از قد وبالایش معلوم بود جوانی 16-17 ساله است بر روی پیکرش برجستگی توجهم را جلب کرد آهسته وبا احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش به هم بخورد دگمه های لباسش را باز کردم در کمال حیرت وتعجب متوجه شدم یک کتاب ویک دفتر زیر لباسش بود کتاب پوسیده را که با اندک حرکتی برگهایش دستخوش باد میشد برگرداندم کتاب فیزیک بود کتابی که 10 سال با شهید همراه بود در صفحات اولیه  کتاب برخی درسها را نوشته بود

مسئله جالب اینکه او قمقمه وسایل اضافی با خود نیاورده بود اما کسب علم ودانش آنقدر برایش اهمیت داشت که در بحبوحه عملیات کتاب ودفترش همراهش بود تا هرجا فراغتی از رزم یافت درسش را بخواند

از هفته نامه صبح صادق شماره 356


[ دوشنبه 87/4/17 ] [ 5:59 عصر ] [ م حجت ]

اسراف از نگاه شهید باکری

یک بار پشت چادر یکی از فرماندهان گردانها شهید مهدی باکری چند حبه قند پیدا کرد رفت با دستش قندها را برداشت خاکهایش را فوت کرد وبرد پیش فرمانده گردان گفت :فلانی ! حق دارم بزنم توی سرت یا نه ؟

فرمانده گفت:آخه چرا آقا مهدی ؟چی شده مگه ؟کسی خلافی کرده ؟

چند حبه قند را گرفت جلوی چشمش وگفت :اینها پشت چادر تو چه میکنه؟

همانجا رفت یه دستنویس بلند بالا نوشت داد به تمام فرماندهان گردانها نوشته بود :

مواظب باشید خون دوست شهیدتان را با اسراف لگد نکنید


[ چهارشنبه 87/4/12 ] [ 10:22 صبح ] [ م حجت ]

باز هم درسی از شهیدان

قرار بود در ان جلسه تکلیف حفاظت از امام هنگام ورود به ایران مشخص شود شهید مطهری مسئله را بیان کرد و...

مسعود رجوی برای اینکار اعلام امادگی کرد وگفت اگر 150 اسلحه به ما بدهید با ضمانت کتبی این کار را میکنیم به شرط اینکه غیر از من کس دیگری همراه امام نباشد در مسیر حرکت پرچم وعکس وآرم سازمان وعکس شهدای سازمان باشد !!

نوبت به شهید بهشتی وطرح دوم رسید از گروهی به نام صف نام برد که تاکنون کاراییش را ثابت کرده، نقشه فرود هواپیما ومسائل مربوطه را دقیقا طراحی کرده ،اسلحه هم خودش تهیه میکند و...

وگفت که رهبر انها اینک پشت در است وبر خلاف مجاهدین فقط یک شرط دارند وآن اینکه :

هیچ کس متوجه نشود که ما افتخار این مسئولیت را بر عهده داریم  وچون گذشته ناشناخته باشیم!

مرحوم طالقانی خواست ان جوان را ببیند شهید محمد بروجردی بود  که بیرون منتطر خبر نهایی بود!


[ دوشنبه 87/4/10 ] [ 5:49 عصر ] [ م حجت ]

شیوه درست امر به معروف ونهی از منکر

یکی از اعضای گروهکهای ضد انقلاب در کردستان را اسیر کردیم ونزد شهید حسین قجه ای بردیم

حسین گفت :اگر من به دست تو اسیر میشدم با من چه میکردی ؟

با گستاخی جواب داد :تحویل فرماندهی میدادم و20 هزار تومان جایزه میگرفتم او هم تورا می کشت

حسین گفت :حالا فکر میکنی من با تو چه میکنم ؟

گفت: یا مرا میکشی یا زندانی میکنی

حسین خندید وگفت :من تورا ازاد میکنم بعد هم یک گونی اذوقه به اوداد وازادش کرد

وقتی به حسین اعتراض کردیم گفت :اینها ازروی فقر میجنگند من این کار را کردم تا شاید به اغوش اسلام  برگردد

روز بعد در کمال تعجب ان شخص به همراه 20 نفر دیگر از فریب خوردگان خود را با اسلحه تسلیم کردند

راستی با این خاطره یاد کدام رفتار زیبای معصومین در ذهن شما زنده شد ؟


[ شنبه 87/4/8 ] [ 5:35 عصر ] [ م حجت ]
<   <<   6   7      
درباره وبلاگ
پیوندهای روزانه
موضوعات وب